مجموعه پیام‌هایم در مدرسه فکرت

قسمت نود و هفتم

 

جناب ابوذر رحیمی سلام و احترام. خرسندم از آغازبه‌کار آن جناب درین سایت یادداشت. برای متن این پست شما یک نکته عرض می‌کنم و آن این که در نهاد آدم ناحیه‌ای از ناحیه‌ی خداوند متعال تعبیه شده که در بهترین زمان وی را سرِ عقل می‌آورَد تا ندای وجدان را بشنود؛ شاید ساحران مفتون فرعون، پس از دیدن اعجاز، وجدان خفته‌ی‌شان از همان ناحیه‌ی مخفی نهاد آدم بیدار و متنبّه شد. متن خوبی نوشتید. مستدام ادامه دهید و روی کارِ خود عزم کنید تا سایت برپا بماند. دامنه.

 

جواب ابوذر رحیمی: سلام و عرض ادب. نکته‌ی ظریفی را اشاره کردید. از اشاره‌ی زیبای حضرتعالی، به یاد حکایت متنبه شدن فضیل عیاض افتادم. جایی که در اوج راهزنی و ی، به طور اتفاق ندای قرآن را می‌شنود که می‌فرماید: "آیا وقت آن نیامد که دلِ خفته‌ی شما بیدار گردد؟". و فضیل فریاد می‌زند که: آمد! آمد! و نیز از وقت بگذشت.

خاطره‌ی  ۷ رفیق داراب‌کلا

سید حمید دارابی: سلام آقا ابراهیم عزیز اما خاطره ۵۰۰ کیلومتر  از بین ۷ رفیق سه نفر زنده هستند خداوند حفظ شان کند بقیه را خداوند رحمت کنه

حاج ابراهیم مهاجردارابی

حاج اصغر دباغیان

حاج سید مصطفی دارابی

حاج سید باقر سجادی

حاج سید علی شفیعی نانوا

حاج ممدلی شیردل

حاج سید اسماعیل صباغ

 

حجت‌الاسلام آقا شیفع شفیعی یه تابستانی دارابکلا بودند معمولا هر وقت می آمدند بعضی شب ها جلسه و شب نشینی آنها شرکت می کردند قرابت نزدیکی با بعضی ها دارد حاج ابراهیم مهاجر خطاب به آقا شفیع که پسر دایی کی دعوت کاندی اماره برای شام آقا شفیع فرموند منزل بنده قم است آنجا در خدمت شما هستم زمان گذشت بعد چند ماه حاج ابراهیم به آقا شفیع زنگ می زند که ما فلان تاریخ شام پیش شما هستیم این چند نفر تلفن قطع شد آقا شفیع تصور کردن که اینا شوخی می‌کنند موعود فرا رسیدن ۷ نفر موقع اذان مغرب رفتن حرم حضرت معصومه سلام الله نماز و زیارت بعد برای صرف شام راهی منزل آقا شفیع شدند رسیدند دم در زنگ زدن آقا شفیع آمد دم درب با تعجب دید رفقای ۷ تن آمدند کلّی عذرخواهی فرمودند بنده فکر نمی کردم که شما جدی گفته باشید بالاخره آن شب آقا شفیع از بیرون کباب سفارش داد و شام میل کردند و شب‌نشینی تمام شد جالب اینجاست که شبانه برگشتن دارابکلا. در هر صورت بنده در خدمتم.

 

آسید حمید دارابی سلام. چه داستان دلکشی. خیلی خندیدم. چه حوصله‌ای داشتند آن ۷ تن. خیلی‌هم به هم متحد بودند. پدرت را سلامت بدارد خدا. داستان واقعاً جالب بود. اولین بار شنیدم. آق سید شفیع پسرعمه‌ی منه. این دفعه رفتم پیشش می‌گم. دامنه.

 

شیخ محمد بابویه: سلام بر دامنه ی ارجمند. من باب یادآوری و روانشاد به مرحومین دیارمان ، قابل عرض می باشد که در گلشهر مشهد مقدس قبرستانی وجود دارد که همسر اول مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مومنی اوسایی در اونجا دفن می باشد. بنده بارها با پای پیاده از کوی طلاب خیابان طبرسی ، خیابان دریا، فلکه شیرمحمد به سمت قبرستان رفتم. این مطلب بدان عنوان عرض نمودم که هم یادی از اون مرحومه شده باشد و هم آگاهی یافتن نسل جدید. ضمنا بابت جواب بر کشکول ما و نیز طلب رحمت بر والدینم کمال تشکر را دارم.

 

آشیخ محمد ابنِ شیخ قربان بابویه سلام علیکم و رحمت واسعه برای والدین‌ات. چه خوب شد چنین اطلاعاتی را رساندید. داستان فوت آن مرحومه را سال‌ها قبل وقتی خاطرات زندگی پرماجرا» (اینجا) را که بالغ بر ۲۵۹ صفحه شد، می‌نوشتم مفصل در آن نوشته‌ام، آوردم. هر دو همسر حجت‌الاسلام مرحوم شیخ مهدی مؤمنی اوسایی، دخترعموهای من فرزندان مرحوم حاج اسدالله طالبی ببخیل بودند. وقتی همسرش -که خیلی غمناک درگذشت- آقای شیخ مهدی مؤمنی دیگر آن مرحومه، ازدواج کرد. می‌دانستم مشهد دفن است، اما نمی‌دانستم قبرش توی قبرستان گلشهر مشهد مقدس است. چه حکمتی شد این کتاب خاتون و قوماندان» که دیروز دستم رسید تا ۱۴ فروردین هم باید امانت را به مخزن برگردانم. بتوانم تمام کنم خوب است. ازین اطلاعاتت خیلی ممنونم. نیمه‌ی رمضان است یاد می‌کنم هم از آن مرحومه دخترعمویم، هم از مرحوم حجت الاسلام شیخ مهدی مؤمنی که امامزاده علی اکبر اوسا پیش دامادش مهندس نخبه‌ی برق مرحوم اکبر مؤمنی دوست صمیمی دوره‌ی دبستان من دفن است. خدا آنان را رحمت کناد. متن من ویرایش نیست. ایرادمیراد را خودت صحیح تلفظ کن شیخ محمد.

 

حاج علی چلویی به دامنه: سلام. شما ره نصیحت کامبه بیرون درنی خاک دارکلا ره نَروشین.

 

حاج علی چلویی به آقا اسماعیل آفاقی: آقا اسماعیل من وسط مله هم درمه خ خ خ خ خ.

 

سلام حاج علی چلویی. وسط مله ره مرحوم میرزاحمد دباغیان ج خانه‌سر بـخریهی. اصلُ نسَب که پای مَله‌ای هسّی. بالامسجد چ وِه دری!!!

 

قاسم لاری: سلام وقت بخیر بنده وارد ماجرای شما نمی‌شوم اما با این متن آخر برداشت من این است که آقای چلویی بساطتو جمع کن اینجا جای تو نیست به طور خلاصه با زبان بی زبانی بهش گفتید.

 

آقاقاسم لاری سلام. شما چرا در هوا!!! بدون مشخص‌کردن اسم مخاطبت نظر می‌گذاری؟! امابعد؛ حاج علی چلویی مِه رخِف، خادش یک وزنه‌ی سنگین!!! است، بساط‌مساط را از بالا»!!!! جمع نمی‌کند که برود پایین»!!!! او اساساً بالا»یی است. کشکولی بود به او.

 

سلام مجدد حاج علی چلویی. ارشاد کردی ما را، تقبل‌الله. ولی منِ بنده پوست و خونم دارکلاست، اصلاً این زادگاه، فروختنی نیست که بشود کسی آن را بفروشد. هر کس هم عِرض و آبروی زادگاه‌اش را بفروشد، در واقع هویت مادری پدری خود را خدشه‌دار کرده است. بگذرم. این زادگاه، توشه و زادِ معادِ عالمان بزرگ دین بوده و هست. بارها گفته‌ام حتی تظاهرات‌های مهم و سراسری داراب‌کلا، باید در خود روستا برگزار شود، نه کوچه‌های سورک. چون داراب‌کلا هویت بارز و شاخص دارد و موجودیت درخشان تاریخی.

 

حاج علی: اقااباهیم سلام تعارف ورا ناورا دانه بعضی ها ظاهرا دنبال سند دینه مگر اوسا پسوند دارکلا نه دانه حاج قاسم قدرت نمای کننده من زمین خورده استادم آقای لاری هسمه.

 

سلام حاج علی. دقیقاً رفتی روی حرف منطق. موافقم. شاید ۱۰۰ در ۱۰۰ اوسایی‌ها، فامیلی‌شان پسوند دارابی» دارد. آن بالا هم گفتم سه روستای داراب‌کلا و مُرسم و اوسا با هم فامیل خونی و ازدواجی شدند. این یعنی پیوند و اتحاد سه روستا. سپاس و التماس دعا.

 

کشکولی: تو و قاسم لاری کُشتی بگیریند، قاسم را لِه لَوردِه کاندی!

می‌گی: زمین‌خورده‌ی قدرتِ قاسم لاری هستی!

البته قاسم لاری دانِ مشکی داردها! کاراته‌کا هست!

 

و

عصر مدرسه

هفتمین سال تأسیس مدرسه فکرت

مدرسه فکرت ۹۶

مدرسه فکرت ۹۷

معلم کیست؟

بازتاب مدرسه فکرت در میان جامعه‌ی داراب‌کلا

بازتاب مدرسه فکرت در داراب کلا

سلام ,شفیع ,مرحوم ,بنده ,قاسم ,چلویی ,قاسم لاری ,مهدی مؤمنی ,مشهد مقدس ,گلشهر مشهد ,لاری سلام
مشخصات
آخرین جستجو ها